یه خبر خوش
یلدای عزیزم ؛
می خوام داستان ورودت به زندگیمون رو برات بگم . از اول ؛ از همون اولی که فهمیدم توی شکمم هستی .
من و بابا احمد توی اتاقم نشسته بودیم ، یه چیزی توی وجودم حس کردم . شک کرده بودم که شاید باردار باشم ؛ واسه همین یواشکی رفتم و بی بی چک استفاده کردم . بلافاصله دو تا خط قرمز خوشرنگ روی بی بی چک ظاهر شد . حس استرس همراه با ترس وجودم رو گرفت . رفتم توی اتاق تا به بابا احمد خبر بدم ؛ بابا داشت بازی می کرد ( butterfly ) تا بهش گفتم خندید . باورش نمی شد . فکر می کرد دارم شوخی می کنم . خودمم هنوز باورم نمی شد واسه همین با بابا رفتیم داروخونه و یه بی بی چک گرفتم ( ساعت دوازده و نیم نیمه شب ) ؛ دوباره تست کردم و مجدد دو تا خط قرمز خوشرنگ . واااااااااااای .
به مامان شهلا و خاله جون گفتم . خیلی خوشحال شده بودن . مامان شهلا رفت و خیلی سریع به بابا تبریک گفت و یه ماچ آبدار هم کرد . بابا از خجالت قرمز شده بود . درست مثل لبو . خاله مرجان هم تبریک گفت . خیلی حس عجیبی بود . و تو اینطوری اومدی توی زندگی ما
این هم ...