زمینی شدنت مبارک
تو آخرین سونو که انجام دادم تاریخ احتمالی زایمان رو برام 12 دی زدن . دیگه طاقتم طاق شده و بود . انتظار واسه اومدنت خیلی سخت بود . می خواستم طبیعی دنیا بیای . تا تاریخ گفته شده منتظرت شدم؛ اما نیومدی . دکترم گفت اگه نی نی تا هفده دی دنیا نیومد باید بستری شم و با آمپول فشار دنیا بیای .
این 5 روز باقی مونده مثل 5 سال گذشت . شب اون روزی که قرار بود دنیا بیای ، منو بابات از استرس خوابمون نبرد . از هیجان حضورت قلبم می زد . ساعت 5 آماده شدیم و راه افتادیم . حس عجیبی بود لحظه ای که از بابا خداحافظی کردم و رفتم توی بخش . روی تخت دراز کشیدم و منتظر بودم که آمپول فشار بزنن . یه کم از دردایی که قرار بود بیاد سراغم وحشت داشتم . خانمهای زیادی اومده بودن که می خواستن سزارین کنن .خیلی هاشون دیرتر از من اومدن و زودتر از من نی نی شون رو بغل کردن .
یهو تصمیم گرفتم سزارین کنم ، آخه پرستارا گفتن ممکنه آمپول فشار تاثیر نداشته باشه و درد الکی بکشی و آخرش هم سزارین . اما دلیل اصلی این بود که دیگه طاقت نداشتم نبینمت . واسه همین به دکترم زنگ زدن و گفتن بیاد واسه سزارین . ساعت 10 رفتم اتاق عمل . بیهوشم کردن . دیگه هیچی نفهمیدم . تا اینکه وقتی چشام رو باز کردم ساعت رو جلو روم دیدیم 11:30 .
بالاخره دختر خوشگلم رو دیدم . یلدای قشنگم . نی نی نازی که این همه وقت منتظرش بودم . هیچ وقت این لحظه رو فراموش نمی کنم . تولدت دومین اتفاق قشنگ زندگی من بود .
دخترکم تولدت مبارک .